+مصیبتی به نام مترو !
امروز تو مترو ! یه عالمه بچه دیدم .
پسر و دختر . همشون هم زیر نه سال ! و دست فروشی میکردن ! دست فروشی رو بد نمیدونم . اما تو این سن ؟؟! البته همیشه هستن خب ولی امروز بیشتر بودن خیلی خیلی .
تو مسیر برگشت سعی کردم خودم و بزارم جای اون پسر بچه عه : خانوما ! آدامس دارم . قیمت مغازه ی دوازده تومن و پنج تومن میدم . خانوما نمیخواین؟؟ حیفه ها
و قیافه ی حنثی و بی تفاوت آدم ها . یا نهایتا یه نیمچه لبخند ملت بهشون . خب واقعا حس مسخره ی دوست نداشتنی ای بود
+ گل خریدم . آقای گل فروش میگه اسمش گل داوودیه واقعیتش من جز گل مریم و رز گل خاصی و نمیشناسم . خوشگل بودن . خریدمشون. . خیلی وقت بود که واسه خودم گل نخریده بودم .
+تاریخ قشنگ امروز و تیک عددی من !
9.8.98
امروز بحث تاریخ شد :))) میم گفت من میرم یکی و پیدا کنم که تاریخ 9.9.99 با هم عقد کنیم !!!
+دیشب سر جریان بابا و اینا موقع خوابیدن مدام یه تصویر برام مرور میشد که عمو به بابا سرزنش وارانه گلایه میکرد که چرا نمیره دکتر . این تصویر متعلق به پنج شیش سال پیشه . یادمه اون موقع با خودم میگفتم بابا منتظره من یه کاری براش کنم .یا نه منتظر نیست دلی من یه کاری میکنم بالاخره . و خلاصه که یه سری فکر اومد و یه سری حس و اره دیگه اینطوریا :))
+ بازم کم خوابیدم . سه تا هفت صبح . اینا به کنار صبح موقع بیدار شدن یه صدایی تو مغزم تکرار میکرد:
صداش کنی بهت بگه جانم نمیدونم این اهنگه چرا صبحی رهام نمیکرد . انگار تو مغزم پلی شده بود ! در حالی که نه قبل خواب گوش کردمش . نه اصلا دلیل و ربطی پیدا میتونم کنم .
یه ,گل ,تو , ,ی ,تاریخ ,من یه ,تو مغزم ,یه کاری ,یه سری ,دست فروشی
درباره این سایت